استوار، پایدار، ثابت، برای مثال دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴) پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
استوار، پایدار، ثابت، برای مِثال دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴) پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
پابرجا. استوار. ستوار. پایدار. ثابت. مستقیم. راسخ. ایستاده. محکم. وطید. ثابت قدم: چو گفتار پیران بران سان شنید سپه را همه پای برجای دید. فردوسی. چو مهراب را پای برجای دید بسرش اندرون دانش و رای دید. فردوسی. گرت باید که مرکزی گردی زیر این چرخ دایره کردار پای برجای باش و سرگردان چون سکون و تحرک پرگار. سنائی. چو بینی که زن پای برجای نیست ثبات از خردمندی و رای نیست. سعدی. - پای برجای بودن کسی را، کار بسامان بودن او را: بدو گفت هرمزد کاین رای نیست که اکنون ترا پای برجای نیست. فردوسی
پابرجا. استوار. ستوار. پایدار. ثابت. مستقیم. راسخ. ایستاده. محکم. وطید. ثابت قدم: چو گفتار پیران بران سان شنید سپه را همه پای برجای دید. فردوسی. چو مهراب را پای برجای دید بسرش اندرون دانش و رای دید. فردوسی. گرت باید که مرکزی گردی زیر این چرخ دایره کردار پای برجای باش و سرگردان چون سکون و تحرک پرگار. سنائی. چو بینی که زن پای برجای نیست ثبات از خردمندی و رای نیست. سعدی. - پای برجای بودن کسی را، کار بسامان بودن او را: بدو گفت هرمزد کاین رای نیست که اکنون ترا پای برجای نیست. فردوسی
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار: چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود. حافظ. ، دائم. همیشه
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار: چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود. حافظ. ، دائم. همیشه
صراحی کوچک که بصورت پای راهبان سازند (؟) و در آن شراب خورند. (فرهنگ رشیدی). پیاله شرابخوری. (غیاث اللغات) : خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته. خاقانی
صراحی کوچک که بصورت پای راهبان سازند (؟) و در آن شراب خورند. (فرهنگ رشیدی). پیاله شرابخوری. (غیاث اللغات) : خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته. خاقانی